سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
نویسندگان

بر خلاف پست های قبلی که کار آسان بود و حتی اگر عقاب یا قوش مذکور با لباس مبدل و آرایش فشن هم خال آسمان مشاهده می شد فورا شناسایی شده و اسنادش هم در وزارت خارجه موجود بود این دفعه با شاهین ها طرفیم که شناسایی صحرایی شان کمی دشوار است.

فکر نکنید این ها را به جهت بی سوادی می گویم حتی انواع گونه های شاهین هم گاهی همدیگر را درست به جا نمی آورند و بینشان اتفاقاتی می افتد که قلم از نوشتن آن شرمسار است و هیبرید ها یا دورگه گیری هایی پیش می آید که دیگر شناختن آن ها کار حضرت فیل است.

به همین دلیل است که اگر به کشورهای عربی همین اطراف بروید عکس شاهین ها را  روی اسکناس و پرچم و تنبان ورزشی و غیره چسبانده اند تا همه فرق آن ها را با سایر پرندگان شکاری خوب یاد بگیرند حالا تا یکی از این پان ایرانیست های دو آتشه خر ما را نگرفته و کمپین راه ننداخته که شاهین علامت درفش هخامنشیان بوده  اگر روی هوا پرنده شکاری را دیدیم که رخی این شکلی داشت جزو شاهین ها است

ر ایران 11 گونه شاهین مشاهده می شود که از این 11 گونه 2 گونه دلیجه (بر وزن سکینه) و 4 گونه ترمتای (بر وزن ترب کار) را می گذاریم برای بعد فقط این را بگویم که هر شش گونه جزو کوچکترین پرندگان شکاری هستند و حدود 30 سانت یا اندازه یک کبوتر کوچک طول دارند.

می ماند بالابان و بحری و شاهین و لیل و لاچین که به علت سرعت و قدرتشان در شکار مورد علاقه شدید قوشبازان هستند البته به جز لیل (بر وزن خیر)که کمی خنگ تشریف دارند و یا شکار را گم می کند یا صاحبش را

البته شاید پرنده نگران چندان از قوشبازی حمایت نکنند اما پس از سال ها هنوز گاهی صدای دلیجه کوچکم را در خیال می شنوم و وزنش را روی شانه ام احساس می کنم و فکر می کنم الفتی که بین قوش و قوشباز بوجود می آید ابدی است.

اگر لیل را کنار بگذاریم بالابان و لاچین شبیه هم و شاهین و بحری شبیه هم هستند از بحری و شاهین شروع می کنیم البته بین علما در اسامی فارسی این دو پرنده اختلاف است اگر اجازه بدهید ما به Barbary Falcon می گوییم شاهین و به Peregrine می گوییم بحری

هر دو خیلی خال خال تر از بقیه شاهین ها هستند و غیر از بالابان و لاچین ازبقیه درشت ترند بال های نوک تیزی دارند و در هوا فقط یک لحظه مثل گلوله رد می شوند اما شباهتشان در حال پرواز به لنگر است.جوجه ها قاعده منقار آبی رنگ دارند و هرچه سن پرنده زیاد می شود بال هایش باریک تر می شود. پشت جوجه ها تیره تر و قهوه ای تر است.شاهین ها چون از هر پرنده ای سریع ترند شکارشان را روی هوا می گیرند

بحری یا Peregrine

 

شاهین یا Barbary Falcon- Falco Pelegrinoides (عکس سمت چپی را هومن عزیز از این شاهین نگون بخت اسیر کفتربازان از اهواز برایم فرستاده)

 

 

از این عکس ها که بگذریم بحری ها مهاجرند و در همین اوقات سال مهمان دشت های وسیع جنوب ایران هستند و البته شنیده ام که این زیرگونه ای که به ایران می آید Brookiدر مناطقی از غرب و شرق جوجه آوری هم می کند.پراکندگی بحری تقریبا در تمام ارض مسکون است یعنی به غیر از قطب ها و جنگل های بارانی در همه جا دیده می شود و بالغ بر 19 زیر گونه یا جمعیت دارد

شاهین پرواز مستقیم تری دارد و جثه کمی کوچکتر البته ماده ها کمی بزرگترند که این دیمورفیسم جنسی در اغلب پرندگان شکاری وجود دارد رنگ پر ماده ها به قول فرنگی ها کمی واش اوت است و رنگ پر نرها براق تر و از بالابان با ته سبیل گرد فوری شناخته می شود (ته سبیل لاچین و بالابان تیز است) و بومی ایران است البته مهاجرت ارتفاعی در زمستان دارد.البته عده ای از علما شاهین را زیرگونه ای از بحری می دانند که برای ما که فقط می خواهیم تماشا کنیم خیلی فرق نمی کند. در ایران دو زیر گونه Falco Pelegrinoides و Falco Pelegrinoides babylonicus که فرق سر قرمز تری دارد و در شرق ایران زندگی می کند مشاهد شده است.

شاهین ها به دلیل صید بی رویه و دکل های برق فشارقوی در حال حاضر و استفاده از ددت در گذشته آسیب فراوان دیده اند و در آینده شاید روش صید و تربیتش را آوردیم(من خودم از این کارها نمی کنم فقط تماشا می کنم) تا علاوه بر بد آموزی به کسانی که دنبال یک شغل پر درآمد و شریف می گردند. عبرت سایر پرندگانی شود که نمی گذارند ما ازشان راحت عکس بگیریم


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 10:3 صبح ] [ سیاه ] [ نظرات () ]

 

 

 

 

 

مدتها بود که می خواستم درباره این عقاب مطلبی بنویسم. از زیبائی و چالاکی اش و از توانائی بالا و ساختار بدنی بی نظیرش, استادی اش در شکار. از هوش و در عین حال شجاعت مثال زدنی اش. خدای استتار است و خدای جسارت. خدای پرواز هم هست. بارها قبل از دیدنش صدای سوت شیرجه اش را شنیده ام. به اندازه طرلان مخفی کار و باندازه بحری استاد شیرجه های ناگهانی است. بی نظیر است. می آید و هیبت و جثه درشت اش را به رخ بیننده می کشد. از هیچ چیز نمی ترسد. اما در عین حال از هر غریبه ای اجتناب می کند. صحبت از یکی از جسورترین حکمرانان آسمان است. عقاب. و عقاب یعنی دوبرادر. پرنده ای که داستانهای زیادی از دلاوری های او گفته می شود.

 

در آسمان اگر در حال گشت زنی دیده شود معمولا یکی دو کلاغ (البته اگر چنین اجازه ای را داشته باشند) در کنارش هستند. کلاغها از او می ترسند و سعی می کنند مواظبش باشند. چرا که این عقاب بیش از هر شکاری دیگر قاتل است. پهنای بال این پرنده 150 تا 180 است و در کنار کلاغها باندازه سه برابر بنظر می رسد. با این همه دوبرادر عقابی میان جثه نامیده می شود. دوبرادر پرنده ای است که نسبت به عقابهای دیگر برای نگهداری در خانه مناسب بنظر می رسد. 

 

 

 

با این مقدمه از عقاب دوبرادر خاطره جالبی را بشنوید که در مورد این عقاب برایمان اتفاق افتاد.

 

 

 

چندسال قبل بود و اوائل پائیز. گرمای تابستان با بیابان خداحافظی کرده بود و تفت سوزان بیابان های جنوبی کم کم میهمان بادهای سوزناک پائیزی می شد. برای من هم مثل شما طبیعت دوستان و همه دوستان شکارچی پائیز معنای خاصی داشت. فصل اتفاقات جالب بود که هر لحظه منتظرشان بودیم. فصلی بود که هر نوع طبیعتی لطف خودش را پیدا می کرد. بیابان هم در فصل سردی حس و حال خاصی دارد. بعد از سپری شدن تابستان _ فصل مرگ بیابان _ پائیز برای ماهورهای خشک مهمان تازه دعوت می کند. با ورود پرندگان بیابان پربرکت می شود.

 

در بیابان و پای دامی که برای قوش می گذاشتیم احساسی را داشتم که یک شکارچی در لحظه تیرکردن شکار و یا دیدنش در دوربین دارد. لحظه شکار برای من همگام با کمین و نگاه ممتد از حفره دوربین به طعمه درون دام گاهی به اندازه یک روز بیابانی کش پیدا می کرد. کسی که عشق صید و شکار داره چرت زدنش هم در بیابان با هیجان همراه است. یکسره بهوش است و حواسش جمع است. همه وجودش منتظر وقوع یک حادثه است. حادثه ای که شاید برای مردم عادی بی اهمیت و شاید حتی مضحک باشه؛ برای او گاهی باندازه یک زندگی ارزش داره. از حوادث بیابان با کسی نمی توان صحبت کرد. شاید بهمین خاطر است که شکارچی ها یا آدمهای خیلی ساکتی اتد و یا خیلی پرحرف.

 

آنروز را فقط برای هوس صید رفته بودیم بیابان. من بودم و یک دوست قدیمی که اتفاقا علاقه بسیار زیادی به قوش داشت و دارد. و ما با هم خاطرات زیادی از قضایای قوشها داشته ایم. آنروز داممان را با فاصله زیاد زده بودیم و خودمان در دامنه یک پشته کوه مانند سنگی یا بهتر بگویم یک کوه کوچک پشته مانند آفتاب گرفته بودیم. روز آفتابی و گرمی بود و خبر خاصی نبود. با توجه به اینکه محدوده ای که ما به کمین نشسته بودیم از تردد آدم دور نبود امید چندانی هم به موفقیت نداشتیم و انگیزه مان بیشتر همان انتظار دیوانه وار و هیجان صیادی بود تا خود صید.

 

این منطقه پر از عقابهای مهاجر زمستانی بود که از سرزمینهای شمالی به تازگی به ایران آمده بودند. آنروز را صرف دوربین کشیدن و نگاه کردن یک یک عقابهائی کردیم که به دام ما جذب می شدند و به آن حمله نمی کردند. عقاب های بزرگ و درشتی که خودشان را برای طعمه کوچک ما بدردسر نمی انداختند. و دام فقط این شانس را به ما می داد که بتوانیم در دوربین نگاهشان کنیم. شانسی که به راحتی نصیب هرکسی نمی شد و همین خودش برای ما هیجان انگیز بود.

 

 

 

خورشید کمرنگ پائیزی مترصد افول بود که صحبت های ما هم از هر دری به آخر می رسید. بیابان هم در حال ساکت شدن بود و باد پائیزی وزیدن گرفته بود. از طرفی یک گله گوسفند از دوردست رو به دام ما در حرکت بود. می ترسیدم برای دام اتفاقی بیافتد. اگر دیرتر حرکت می کردیم به سگهای گله برخورد می کردیم. بنابراین بار و بندیل را سرجمع می کردیم که آماده رفتن باشیم.

 

 دوربینی کشیدم و چند دقیقه ای اوضاع دام را بررسی کردم. خبر خاصی نبود. این بار هم احساسی خاص از یک اتفاق قریب الوقوع بر انگیخته شده بود. احساس درونی این بار به صبر دعوتم می کرد. به اصرار من چند دقیقه دیگر نشستیم. اما بیشتر از آن دیگر جا نداشت. هوا داشت سرد می شد. چند دقیقه هم قضیه را کش دادیم اما باز هم اتفاقی نیافتاد. بالاخره به طرف دام حرکت کردیم. نیم ساعتی طول کشید که بمحدوده دام رسیدیم. هیچ چیز تکان نخورده بود و همه چیز مرتب بود.

 

 با تمام شدن قضیه صید کار از حالت جدی خارج شده بود و ما همینطور گفتگو کنان و با سر و صدای زیاد مشغول جمع کردن طعمه و بعد از آن دام بودیم که...

 

هنوز بند و بساط دام را جمع نکرده صدای صفیر یک عقاب توجهمان را جلب کرد. داستان دوباره جدی شد.

 

باورکردنی نبود. عقاب بزرگی از جنس خالدار با چندین پر از دست رفته و با حالت کتک خورده در حالی که صفیر می کشید از حوالی قلمرو دام و از روی یکی از تپه های مجاور حرکت کرد و رو به کوههای روبرو روانه شد و رفت و رفت تا از نظر غایب شد. هنوز از رفتن این یکی چند لحظه ای نگذشته بود که عقاب دیگری با بالهای بلند و پروازی سریع از همان جائی که عقاب اولی بلند شده بود حرکت کرد و به سرعت به ما نزدیک شد و با کمال تعجب رو به ما آمد و آمد بالای سر ما رسید و بعد پیش روی ما روی تپه سنگی نزدیک و مشرف به ما نشست و جا خشک کرد. 

 

 

 

سریع دوربین کشیدیم. از هیجان دست و پایمان می لرزید. عجب رنگ و نقشی. چیزی که فقط در عکسهای عقاب هائی همچون مارشال افریقا دیده بودیم. نقش و نگار عجیبی داشت. ساقهای بلند و پاچه های بی پر همراه با گردن بلند و چشمهای زردش هیئتی شبیه طرلان به او می داد.

 

 

 

 

 

 به ما خیره شده بود و صفیر می کشید. انگار شاکی شده بود که شکارش را که لابد خیلی هم در کمین اش بوده و بخاطر آن با عقاب دیگری هم سخت درگیر شده در آخرین لحظه و سر به زنگاه از چنگش درآورده ایم. طلب داشت. بعد از شش هفت تا صفیری که کشید بلند شد و دور زد و با پروازی کند و با هیبت و نزدیک به سطح زمین از ما فاصله گرفت و به سمت دکل برق فشار قوی از ما دور شد. جل الخالق. حیوان با این جسارت تا بحال ندیده بودم.

 

تا من بقیه دام را جمع و جور می کردم دوست ما پای دکل رسیده بود. من از دور می دیدم که عقاب هنوز روی دکل است و دوست ما پای دکل خودش رو قایم کرده و داره با احتیاط در دوربین نگاش می کنه. بعد کم کم ترسش برطرف شد و با حالت طبیعی مثل کسی که یک عارضه طبیعی را با دوربین نگاه می کنه نشسته به نگاه کردن با دوربین ادامه داد و بعد کاملا بلند شد و ایستاد. همینطور که یواش یواش با کوله و بار و بندیل به طرف آنها می رفتم دیدم که این دوست رو به ما برگشته و خیلی تابلو داره هوار می کشه می گه "بیا. بدو بدو بیا نمی ترسه اینجا نشسته" . عقابه هم همینطور از بالا ما رو نگاه می کرد.

 

 

 

برایمان جالب بود که این بار لازم نیست احتیاط کنیم.

 

زیر پای عقاب و پائین دکل نشستیم و دوربین کشیدیم. سرش به سمت پائین خم شده بود و با دقت ما رو نگاه می کرد. بعد بی توجه به ما پرهاش رو تکانی داد و با کمال حوصله شروع کرد با منقارش به یکی یکی پرهایش رسیدگی کردن. معلوم بود که خودش را برای خواب آماده می کند. رفتارش به اندازه یک پرنده تربیت شده عادی بود. سینه اش کاملا جلو آمده بود و نشان می داد که قبل از اینکه قصد دام ما رو بکنه شکار دیگری نوش جان کرده. اما با ولع و حرص زیادی که داشته قصدش این بوده که حیوان دام ما رو هم مال خود کنه.

 

 

می دانستم که با توجه به غروب آفتاب و گرگ و میش شدن هوا و از طرفی سیر بودن عقاب و اینکه او خودش را برای خواب آماده می کنه، شانس زیادی برای صید این عقاب جسور و بزرگ نداریم. اما این بار هم دامگذاری بهانه ای بود برای کشمکش بیشتر با این عضو بلامنازع طبیعت.

 

خیلی سریع دام را کار گذاشتیم و دور شدیم. بعد برای رسیدن به یک زاویه دید مناسب رو به خط تپه ها و مسیر دکل ها بالا آمدیم، در حالیکه از خط دید عقاب پائین تر حرکت می کردیم. وقت زیادی نداشتیم تا جای خوبی را انتخاب کنیم. از این گذشته کار ما با این پرنده از این حرفها گذشته بود و ما کاملا با هم آشنا شده بودیم و می دانستیم که از حضور ما ترس چندانی نخواهد داشت. بنابراین فقط به اندازه دو یا سه دکل از او فاصله گرفتیم و پشت دکل سومی و نوک یک تپه کوچک دراز کشیدیم. موقعیت طوری بود که فقط عقاب را می دیدیم و دام در تیررس دوربین نبود. این خودش مایه نگرانی بود. چرا که اگر سگی، روباهی، آدمی به دام نزدیک می شد ما متوجه نمی شدیم. هوا هم کم کم میرفت که تاریک بشه.

 

همینطور خون خونمان را می خورد. کاری هم نمی توانستیم بکنیم جز اینکه لااقل عقاب را از دوربین نیاندازیم. کاملا تحت نظر داشتیمش و با هر نگاهش به طرف دام و یا با هر تغییر زاویه اش هیجان زده می شدیم.

 

نیم ساعتی گذشت. عقاب به دام بی توجه نبود. اما تا این زمان کاری هم نکرده بود. کم کم داشتیم نا امید می شدیم که اوضاع فرق کرد. او نگاهی به طرف دام کرد؛ تقریبا به حال نیم خیز در آمد؛ دو سه دقیقه ای هم در همین حال خیره ماند و بعد ناگهان از پشت و بحالت وارونه از دکل جدا شد بالهای بلندش را باز کرد و در زاویه معکوس شروع به دور شدن از دام کرد. با پائین رفتن عقاب دیگر نمی توانستیم چیزی ببینیم و فقط باید به حدس و گمان تکیه می کردیم.

 

 دور از ذهن نیست که پرنده شکاری برای حمله به شکار مستقیم حمله نکند؛ بلکه زاویه ای را برای حمله انتخاب کند که در صورت رمیدن مصید موقعیت مناسبی برای مانورهای بعدی داشته باشد. عقاب ما هم همین کار را کرده بود و در زاویه مخالف دور شده بود و این دور شدن به معنای صرفنظر از دام نبود.

 

یک دقیقه تمام گذشت و اوضاع از دید و کنترل ما خارج بود. گرگ و میش هوا هم غلیظ تر و غلیظ تر می شد. بعد از یک دقیقه تمام یک باره عقاب در دید ما آمد. آنهم نه در آسمان. با نهایت تعجب او از سمتی که زاویه دام را تشکیل می داد و از سطح زمین به ما نزدیک شده بود و درست روی دکلی که ما در چند متری آن دراز کشیده بودیم، آنهم روی ردیف های پائینی دکل با فاصله چهار پنج متر از سطح زمین روبروی ما نشست. حالا براحتی می شد مشخصاتش را با فقط با چشم مشاهده کرد. هیجان زده شده بودم و می ترسیدم صدای تاپ تاپ قلبم فراری اش بدهد. چند دقیقه ای را هر سه _ ما و عقاب _خشکمان زد. مثل مجسمه.

 

احتمال می دادیم که او به دام ما حمله کرده و سعی کرده باشد با حمله و مانور به سمت پرنده درون دام او را وادار به پرواز کند تا در پرواز او را بگیرد. با توجه به اینکه این شیوه مخصوص شکاری های کوچکتر است که در پرواز قدرت مانور خیلی بالائی دارند می شود تصور کرد که این عقاب بزرگ چه توانائی خارق العاده ای در پرواز دارد. طعمه بیچاره ما هم که میخ بند شده بود و نتوانسته بود بلند شود فقط تقلا کرده بود. بعدا که سراغ دام رفته بودیم حیوون بیچاره رو مرده پیدا کردیم.

 

خلاصه چند دقیقه ای به حال انتظار ماندیم. بعد دیدیم که او واهمه چندانی از ما که چند قدمی اش پچ پچ می کردیم ندارد و اصلا ما رو حساب نمی کنه. عقاب در نزدیکی ما نشسته بود. این قدر نزدیک که وسوسه می شدی با دست صیدش کنی. نقشه ما این بود که این روش را امتحان کنیم. گفتیم بگذاریم بخوابه بعد در تاریکی و سکوت محض از دکل بالا میریم و تور را بالای عقاب می اندازیم. بخاطر این نقشه اینقدر در همان حالت بیحرکت ماندیم که هوا تاریک شد. جالب اینکه گله ای هم که صحبتش را می کردیم آمد و با همه سگهایش از نزدیکی ما رد شد و رفت بدون اینکه کسی متوجه ما بشود. چهل و پنج دقیقه یا یک ساعت دیگر هم صبر کردیم در حالیکه نمی توانستیم جم بخوریم.

 

ساعت تقریبا هشت شب شده بود و ما وسط بیابون برهوت روی خاک و خار بیابان و تقریبا نوک یک تپه کوچک دراز کشیده بودیم. در حالیکه عقاب بزرگی در چند قدمی ما روی یکی از پایه های پائینی دکل نشسته بود و ما منتظر بودیم بخوابد. چه انتظار هیجان انگیزی. بالاخره عقاب به خواب رفت. حرکتش نشان می داد که سرش رو زیر بالش برده.

 

این دوست ما کم کم دست بکار شد و بحال نیم ایستاده بلند شد و خیلی آرام به دکل نزدیک شد. یک ربعی طول کشید که همین ده پانزده قدم رو طی کرد. حالا دیگه می تونست دکل رو لمس کنه. همینکار رو هم کرد. بعد شروع کرد به بالا رفتن از دکل. اما با اولین تماس پوتین با نرده های ضخیم دکل عقاب بیدار شد؛ سرش را از زیر بالش درآورد و با پروازی سریع و صدادار بلند شد، و در چشم بهمزدنی از چشم غایب شد. 

 

آنشب ما در همان تاریکی و بدون چراغ قوه (چیزی که فکر نمی کردیم هیچ وقت بدرد ما بخوره) به طرف دام رفتیم و سعی کردیم طعمه بیچاره را پیدا کنیم و برداریم. محال بود. فردای آنروز دوست ما خودش سراغ دام رفته و حیوان بیچاره رو که از سرما و هیجان دار فانی را وداع کرده بود بهمراه دام آورده بود.

 

آنشب ما در تاریکی محض و در مسیر مالرو بین تپه ها تا کنار اولین جاده پیاده آمدیم و بزحمت توانستیم وسیله گیر بیاریم و بخانه برسیم. اما آنشب دستاوردی از هیجان و خاطره برایمان داشت که هرگز تکرار نشد و شاید هیچ وقت هم تکرار نشود.  


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 10:0 صبح ] [ سیاه ] [ نظرات () ]

 

می گن بنویس. چی بنویسم؟ از کدام گوشه داستان دراماتیک زنده مان ایرانی و نه زندگی انسانی ما می شود چیز جالبی بیرون کشید. چی بنویسم؟ وقتی جوهر قلم در مسیر هیجان انگیزی سرازیر نمی شه، وقتی دست و دلم به نوشتن عادی برنمی انگیزه.

وقتی امید به ادامه دادن می تواند اینقدر کم باشد.

چی بنویسم وقتی نوشتن درباره حقیقت چیزی بیش از سیاه نویسی محض نمی شود. چی بنویسم وقتی احساسات خوبی از چیزی که در مغزم می گذرد قابل برداشت نیست. چه بنویسم وقتی سر نخ را ناپیدا می بینم و امید را در دست کسانی که از همه چیز نا امید اند. وقتی قرار است همه چیز خراب شود.

کورسوهای امید یکی یکی کمرنگ می شوند و لبخندهای زورکی و امیدهای زورکی همانطور که بوجود آمده اند محکوم به فنا می مانند. حقیقت محض از مکانی مابین غفلت و لایتناهی آرام و بی صدا همچون جریانی سیال  از سیاهی داغ روان شده و قرار است همه جا را فرا بگیرد و همه چیز را ببلعد؛ و ما اینجا؛ بالای حقیقت و در فضای لایتناهی غفلت برای بزرگداشت حماقت عروسی گرفته ایم. هر لحظه از زمان، گذشت سخاوتمندانه ای از دریائی از ثروت رو به فناست و هیچکس را ملالی نیست. طبیعت ایران پیشمرگ غفلت و نابودی است.

به هرحال تصمیم من این است که وبلاگ را به هر شکل ممکن زنده نگهدارم. تابحال قانون من این بوده است که حداقل هر 15 روز یک مطلب جدید زده باشم. فکر می کنم از این ببعد باید برای هر یک ماه این تعهد را رعایت کنم. بنابراین ضمن اینکه از همه دوستان و بزرگواران ممنونم، دوست دارم این کوتاهی را نتیجه تنبلی و کم لطفی ندانند.

بگذریم. خوب. درباره پرنده های شکاری بنویسم خوبه؟ باشه. روی چشم. حالا که اینطور است سعی می کنم جالب بنویسم.

 

عکس از ویکیپدیا

 

اواخر ماه گذشته مهمان داشتم. یک مهمان نازنین. موجودی از نسل دایناسورها و وارثی از نسل آرکئوپتریکس. با همان شمایل و با همان عادات. مهمان من و مهمان این پست وبلاگ، پرنده ای شکاری در خطر است که مبنای مطالعات اخیر بین المللی و مرکز کانون توجه بنیادهای حفظ پرندگان بوده است. و او کسی نیست جز دال Eurasian Griffon Vulture, Gyps fulvus.

چند سالی از اولین شایعات بحران دیکلوفناک (2-(2-(2,6-dichlorophenylamino)phenyl)acetic acid)می گذرد که گمان می رود بزرگترین تهدید برای جمعیت دالها بوده باشد. مطالعات انجام شده در کشورهای دیگر نشان داده است که مصرف بیش از اندازه داروی دیکلوفناک برای دام باعث انتقال مقدار زیادی از این دارو به چرخه زیستی و آسیب عمده دالها شده است. ورود ماده سمی دیکلوفناک به بدن دال باعث مرگ این پرنده می شود و از آنجا که سیکل زادآوری این پرنده تنها یکی در سال برای هر جفت زادآور است طبیعت بنیه زیادی برای جبران مرگ دالها و آسیب جمعیت این پرنده زیبا ندارد. از طرف دیگر گستره زیستی و زادآوری این پرنده بسیار محدود است. 

 

 

زیبائی این پرنده گزاف و اغراق نیست.

ذهن عامه مردم با شنیدن نام دال معطوف به جانوری می شود که از لاشه مانده تغذیه می کند و لاجرم متعفن و گندخوار است. اما اینطور نیست. حالا که دال مهمان قوشخانه من بوده است می توانم این را بگویم. حقیقت این است که دال بلافاصله بعد از مرگ طعمه سر و کله اش پیدا می شود و نمی گذارد لاشه فاسد شود. این پرنده هم مثل همه پرندگان شکاری و خیلی بهتر از بعضی از آنها مذاق دارد و بطور انتخابی از گوشت تازه و سالم استفاده می کند. معده اعجاب انگیزی هم ندارد. بلکه خیلی هم ضربه پذیر است. 

دال نمی تواند قطعه های بزرگ گوشت را مثل بعضی از عقابها فرو ببرد و با حرکتهای گردن و با قوه بلع بالا حجم زیادی از گوشت یا لاشه را پائین ببرد. دال هیچوقت گردنش را برای بلع گوشت تاب نمی دهد. دهانه گلویش هم باریک است. دال گوشت را ریز ریز و با سرعت از لاشه جدا کرده و با زبانش پائین می فرستد. دستگاه بلع دال موقع تحریک چشائی بزاق زیادی ترشح می کند و بلع گوشت بهمراه این آب آسان می شود. دال استخوان نمی خورد. بلکه می تواند به سرعت استخوانهای حتی یک جانور کوچک مثل خرگوش را از گوشت عاری کند. من برای گوشت دادن او خرگوش را پوست می کردم و در دست محکم نگه میداشتم و او درعرض چند دقیقه خرگوش را عاری از گوشت می کرد. او حتی می تواند نوکش را در حالی که سر خرگوش دست من است تا اعماق کله فرو ببرد و گوشتهای سر را بیرون بکشد. واقعاً یک مکانیزم کامل برای جدا کردن گوشت ازاستخوان است. بی دلیل نیست که مقدار گوشتی که دالهای افریقا مصرف می کنند به تنهائی از تمام گوشتهای شکار شده توسط شیرها، پلنگ ها، یوزها، کفتارها و سگهای وحشی بیشتر است. البته دال برعکس تصور عام و تصور خودم قبل از اینکه هرگز از دالی نگهداری کرده باشم نمی تواند چندین کیلو گوشت مصرف کند. جونیور (نام دال من) در یک وعده و در حالت گرسنگی نتوانست بیش از یک خرگوش و نیم معادل 1200 گرم گوشت خالص را ببلعد.  

 

 

 

   معده دال وقتی خوب سیر می شود در زیر گردن مثل کیسه لخت نمایان است.

دال دارای نوک بزرگ و گردن بلندی است. این دو خاصیت به او امکان می دهد که سرش را در حالتی که به گوشت نزدیک است در زوایای مختلف بچرخاند و با استفاده از زبان ریزه های گوشت را به دستگاه گوارش وارد کند. او اینکار را خیلی خوب انجام می دهد. منظره غذا خوردن دال خیلی شبیه به فیلمهائی است که دایناسورهای گوشت خوار را در حال دریدن و نفوذ کردن در لاشه شکار نشان می دهد. درست مانند دایناسورها دال هم با تکیه بر وزن زیاد خود با حرکات تند و مداوم سر و گردن لاشه را می درد. او از پاهایش برای نگهداشتن لاشه استفاده نمی کند و برای وارد آوردن نیرو به وزن خود تکیه می کند. اگر چه برای خوردن قطعات کوچک گوشت آمیخته به استخوان می تواند طعمه را با پنجه بگیرد، مفصل ساق را خم کند، روی ساقش بنشیند و گوشت را پیش رویش نگاهدارد. پنجه های دال واقعاً درشت اند اما ساختارآنها بیشتر برای تکیه کردن روی سطوح صاف است. اگر چه دال روی درخت هم لانه می گذارد اما با یک نگاه می توان فهمید که نشستنش روی شاخه و یا روی مچ دست خیلی مشکل خواهد بود. از همین بابت بود که من نتوانستم روی مچ نگهش دارم و عکس بگیرم.

 نوک دال خیلی قوی و برنده است و با یک حرکت تند می تواند یک پوست محکم مثل پوست شیر را بدرد. بهتر از هرپرنده شکاری دیگر. در مورد دالی که در قوشخانه من بود اگر در موقعیت نزدیک و ناراحت کننده ای قرار می گرفتم کسی که می بایست می ترسید من بودم. وقتی گردن به آن بلندی برای ضربه زدن دراز می شود و حتی یکی دو گام هم رو بجلو برداشته می شود با هیچ حرکت سریعی نمی توانم از مسیر منقارش فرار کنم.  

  با این حال موقع غذا خوردن مثل یک بچه دایناسور دنبالم راه می آید و برای گوشت روی پاهایش جست می زند.

وقتی این دال جوان به خانه ما آمد چهار روز تمام در کیسه گونی از اداره آتش فشانی تا گروههای حمایت از حیوانات، اداره محیط زیست، باغ وحش و دیگران در جریان بود و همه از نگهداری او سر باز زده بودند.  بالاخره بعد از ده روز نگهداری بهمراه تعدادی از علاقمندان به پرندگان شکاری این پرنده را به محل مناسبی برده و در شرایط خوب آزاد کردیم. پرواز مثل عقاب با ضربانهای بال شروع شد و بال زدن برای لحظاتی ادامه داشت. پروازدال بیشتر متکی بر جریان های هوای گرم رو به بالاست. جونیور خیلی زود به این جریانها پیوست و دراوج آسمان آبی ناپدید شد.

امیدوارم توانسته باشد به کلونی های نزدیک بپیوندد. 

 

 

 


 

 

حاشیه:

1.برای این دال بعضی ازحفاظت گران در کشورهای دیگر حاضر شدند پلاک شناسائی بفرستند، بدون اینکه نیاز به صرف وقت و اعتبار برای ایجاد هماهنگی باشد.

2. از زحمات آقای حسام احمدی نیا سیماب که دال از دست او بدستم رسید تشکر می کنم و همینطور بابت زحماتی که بعداً برای این دوست خوب و علاقمند بوجود آمد شرمنده ام.

3. به آن آقای همیار که در وظیفه خطیر آتش فشانی مشغول به خدمت اند هم اطمینان می دهم که این دال هیچکدام از سرنوشت های زیر را نداشته است:

اولا: توسط علاقمندان به پرندگان شکاری و محیط زیست کشته و تاکسیدرمی نشده.

دوماً از جانب مسئولان وظیفه شناس و دلسوز سازمان محیط زیست در یک عملیات ویژه و بموقع به باغ وحش تحویل نشده و باغ وحش دیگر مجبور نیست برای سربه نیست کردن این پرنده پرخور خودش را به زحمت بیاندازد و بهانه جور کند.

سوماً این دال به تاجران باز و پرندگان شکاری در آنسوی خلیج فارس فروخته نشده و در نتیجه تعداد بازهای شکاری آنها امسال یکی کمتر از آنی است که باید باشد.

نهایتاً اینکه این دال در مدت ده روزه اسارت مقدار معتنابهی گوشت کبوتر، قمری، خرگوش و دیگر گوشتها مقوی و با کیفیت را به مصرف رسانده و سعادت این دال در حال حاضر بسیار بیشتر از موارد فوق الذکر تأمین شده است. بنابراین ضمن اینکه از زحمت و حساسیت و عدم اطمینان این برادر علاقمند ابراز خشنودی می کنم صمیمانه ترین اطمینانها را هم به ایشان تقدیم می کنم و از ایشان درخواست می کنم از کاری که کرده اند احساس رضایت قلبی داشته باشند. 


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 9:58 صبح ] [ سیاه ] [ نظرات () ]
کاهش پرندگان شکاری موجب افزایش جوندگان، آفات و بیماری‌ها می‌شود.

یکی از کارشناسان اداره کل محیط زیست استان بوشهر می‌گوید: فراوان شدن جوندگان ضمن تخریب مزارع گسترش بیماری هایی نظیر سالک و طاعون را در پی دارد.

مرادی گفت: زنده گیری پرندگانی چون بالابان، بحری، دلیجه و سارگپه که در پاییز به استان بوشهر مهاجرت می‌کنند باعث شده آنها کمیاب شوند.

مرادی می‌گوید: همجواری استان با کشورهای عربی و تمایل فراوان آنان به خرید این پرندگان زنده‌گیری پرندگان شکاری را افزایش داده است.

پرندگان جزء شاخص‌های نشان دهنده تغییر درمحیط زیست یک منطقه هستند. از آنجایی که آنها را می‌توان به سهولت دید، دقت در وضعیت شان به وضوح می‌تواند نابودی طبیعت را نشان دهند. به همین دلیل به محض وقوع آلودگی در یک منطقه، پرندگان آن را مورد بررسی قرار می دهند.

در میان پرندگان، پرندگان شکاری نسبت به آلودگی حساس‌تر بوده و سریع‌تر واکنش نشان می‌دهند. تاثیر آلودگی‌های صنعتی در اروپا و کاهش جمعیت انواع شاهین و عقاب مثال بارز آن است.

عکاس: یدالله عبدی

از پرندگان شکاری برای شکار پرندگان دیگر نیز استفاده می‌شود. این پرندگان تعلیم دیده بیشتر در فرود‌گاه‌ها استفاده می‌شوند. آنها قبل از پرواز پرندگانی که به صورت دسته‌ای پرواز می‌کنند گشتی در آسمان فرودگاه زده و باعث پراکنده و فراری شدنشان می‌شوند.

برخی از پرندگان غیر شکاری به عنوان آفت‌کش استفاده می‌شوند. پرستو ها و چلچله‌ها در میان روستاییان خوش یمن هستند. آنها از حشرات مضر بر گیاهان استفاده می‌کنند.

اگر چه پرندگان می توانند خود به صورت آفت عمل کنند اما در بسیاری از موارد آنها تمیز‌کننده محیط زیست هستند. به طور مثال پرنده‌ای دریایی به نام کاکایی نقره ای به علت تغذیه از حیوانات، ماهی‌ها و فضولات کنار ساحل کمک بزرگی به پاکسازی سواحل دریا می‌کنند.

بسیاری از پرندگان مانند کلاغ‌ها، کور کورها، و کرکس‌ها که از زباله‌ها و حیوانات مریض استفاده می‌کنند نقش بسیار مهمی در تمیزی طبیعت دارند. تمیزی طبیعت به ودی خود می‌تواند از شیوع بیماری‌ها جلوگیری کند.

استفاده از حیوانات وحشی همیشه از مسائل قابل توجه در جامعه بشری است. پرندگان همیشه یکی از عناصر اصلی موجود ذر طبیعت به شمار می‌آیند.. گذشته از ارزش‌های علمی که  پرندگان را به عنوان یکی از عوامل اصلی متعادل کننده طبیعت به شمار می‌آورد ارزش‌های تفریحی، اقتصادی و زیبایی آنها به اندازه‌ای است که اهمیت تحقیق بر روی آنها را فراهم کند.


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 9:56 صبح ] [ سیاه ] [ نظرات () ]

پرندگان تودشک

 شهری در میان دشت، کویری در مرکز نقشه جغرافیایی ایران و 90 کیلومتری شرق مرکز استان اصفهان. تودشک از جمله مناطق بیابانی و نیمه استپی محسوب می شود و به دلیل قرار گرفتن در موقعیت جغرافیایی خاص که در قسمت شمالی با 2400متر ارتفاع به حاشیه کوههای کرکس، قسمت جنوبی با ارتفاع1080متر از سطح دریا به بخش جلگه و بن رود منتهی شده و نیز همسایگی با نایین و یزد و دارا بودن اقلیم نیمه صحرایی زیستگاه مناسبی را برای پرندگان فراهم آورده است.

کورکور سیاه. محل ثبت اطراف مزرعه پایین(مزرا تگ)

سارگپه جنگلی محل ثبت: کشتزارهای دهستان تودشک (کشووُِن)

سارگپه دشتی محل ثبت کشتزارهای دهستان تودشک(کشووُِن)

ایشون بر فراز گردکوهی. از تودشک تا گرده کوهی حدود یک ساعت و نیم پیاده راه هست یکی از مسیرهای خوب برای دیدن پرنده ها البته عمرا دیگه شب پامو تو اون منطقه بگذارم. در این سفر موقع برگشت به تاریکی شب خوردیم  طبق معمول حدود ده متر عقب تر از گروه مشغول تست مزه انواع گیاهان شور و درمنه و گشت و گذار برای خودم بودم

 

در خنکی شب گاهی گرمایی را پشت سرم حس می کردم چندین بار برگشتم و لابه لای بوته ها را نگاه کردم چیزی نبود گفتم شاید کفتار کنجکاو یا گرگ زیبایی همراهیم می کند با چراغ قوه دنبال ردپا یا برق چشمانش رفتم هیچ نبود که نبود. خیال پردازی شروع شد یاد از ما بهترون و داستان هایی که از این منطقه نقل شده بود رهایم نمی کرد. خودم را بی خیالی زدم بهترین کار این بود که در آسمان خوشه پروین را رصد کنم نخیر این گرما بی خیال نمی شد. احساس کردم گرما به دستم نزدیک و نزدیکتر می شه با شنیدن صدایی مثل موشک خودمو رسوندم به ده متر جلوتر از گروه در همین حین چیزی به سرعت کنار جاده در سیاهی گم شد. از آن صدا بگذریم که عطسه یکی از همراهان بود ولی این موجود هر چی که بود اصلا جالب نبود. از ما گفتن ....

        سارگپه پابلند/دشتی محل ثبت:کشتزارهای دهستان تودشک (کشووُِن)

 

سنگ چشم خاکستری کوچک

 

سبزقبا

و دوباره عقاب صحرایی

زردپره سرزیتونی، فسقلیِ فضول

کل پرندگان مشاهده شده در شهر تودشک(با احتساب مزارع کوهان و معصوم خانی)، (نیمه آخر تابستان/ اوایل پاییز)

سبزقبا، زنبورخوار گلوخرمایی، زنبورخوار اروپایی، سسک سبز، سسک گلوسفید کوچک، سسک گلو سفید بزرگ، سسک چیف چاف، سسک چشم سفید، زردپره سرزیتونی، زردپره سرخاکستری، چکچک ابلق جنوبی، چکچک گوش سیاه، چکچک دشتی، چکچک بیابانی، سار، مگس گیر خالدار، کمرکولی کوچک، چکاوک کاکلی، چکاوک شاخدار، چکاوک سردم سیاه، چکاوک بیابان، چکاوک هدهدی، سارگپه معمولی، سارگپه دشتی، سارگپه جنگلی، سارگپه پابلند، عقاب صحرایی، عقاب خالدار، عقاب طلایی، دلیجه، پیغوی کوچک، قرقی،کورکور سیاه، دمجنبانک ابلق، دمجنبانک سرزرد، دمجنبانک خاکستری، پیپت درختی، سهره صورتی، سهره بال سرخ، سنگ چشم پشت سرخ، سنگ چشم دم سرخ، سنگ چشم خاکستری بزرگ، سنگ چشم خاکستری کوچک، گنجشک معمولی، گنجشک سینه سیاه، زاغی، کلاغ نوک سرخ، غراب، کلاغ ابلق، کلاغ سیاه،  قمری، کبوترچاهی، پری شاهرخ، کبک، تیهو، هوبره، ماهیخورک کوچک، هدهد، دارکوب سوری، حواصیل شب، پرستو، پرستوی شکم سفید، مرغ حق(صدا)

 


[ شنبه 91/11/28 ] [ 11:36 صبح ] [ سیاه ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 61827