سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
نویسندگان

 

می گن بنویس. چی بنویسم؟ از کدام گوشه داستان دراماتیک زنده مان ایرانی و نه زندگی انسانی ما می شود چیز جالبی بیرون کشید. چی بنویسم؟ وقتی جوهر قلم در مسیر هیجان انگیزی سرازیر نمی شه، وقتی دست و دلم به نوشتن عادی برنمی انگیزه.

وقتی امید به ادامه دادن می تواند اینقدر کم باشد.

چی بنویسم وقتی نوشتن درباره حقیقت چیزی بیش از سیاه نویسی محض نمی شود. چی بنویسم وقتی احساسات خوبی از چیزی که در مغزم می گذرد قابل برداشت نیست. چه بنویسم وقتی سر نخ را ناپیدا می بینم و امید را در دست کسانی که از همه چیز نا امید اند. وقتی قرار است همه چیز خراب شود.

کورسوهای امید یکی یکی کمرنگ می شوند و لبخندهای زورکی و امیدهای زورکی همانطور که بوجود آمده اند محکوم به فنا می مانند. حقیقت محض از مکانی مابین غفلت و لایتناهی آرام و بی صدا همچون جریانی سیال  از سیاهی داغ روان شده و قرار است همه جا را فرا بگیرد و همه چیز را ببلعد؛ و ما اینجا؛ بالای حقیقت و در فضای لایتناهی غفلت برای بزرگداشت حماقت عروسی گرفته ایم. هر لحظه از زمان، گذشت سخاوتمندانه ای از دریائی از ثروت رو به فناست و هیچکس را ملالی نیست. طبیعت ایران پیشمرگ غفلت و نابودی است.

به هرحال تصمیم من این است که وبلاگ را به هر شکل ممکن زنده نگهدارم. تابحال قانون من این بوده است که حداقل هر 15 روز یک مطلب جدید زده باشم. فکر می کنم از این ببعد باید برای هر یک ماه این تعهد را رعایت کنم. بنابراین ضمن اینکه از همه دوستان و بزرگواران ممنونم، دوست دارم این کوتاهی را نتیجه تنبلی و کم لطفی ندانند.

بگذریم. خوب. درباره پرنده های شکاری بنویسم خوبه؟ باشه. روی چشم. حالا که اینطور است سعی می کنم جالب بنویسم.

 

عکس از ویکیپدیا

 

اواخر ماه گذشته مهمان داشتم. یک مهمان نازنین. موجودی از نسل دایناسورها و وارثی از نسل آرکئوپتریکس. با همان شمایل و با همان عادات. مهمان من و مهمان این پست وبلاگ، پرنده ای شکاری در خطر است که مبنای مطالعات اخیر بین المللی و مرکز کانون توجه بنیادهای حفظ پرندگان بوده است. و او کسی نیست جز دال Eurasian Griffon Vulture, Gyps fulvus.

چند سالی از اولین شایعات بحران دیکلوفناک (2-(2-(2,6-dichlorophenylamino)phenyl)acetic acid)می گذرد که گمان می رود بزرگترین تهدید برای جمعیت دالها بوده باشد. مطالعات انجام شده در کشورهای دیگر نشان داده است که مصرف بیش از اندازه داروی دیکلوفناک برای دام باعث انتقال مقدار زیادی از این دارو به چرخه زیستی و آسیب عمده دالها شده است. ورود ماده سمی دیکلوفناک به بدن دال باعث مرگ این پرنده می شود و از آنجا که سیکل زادآوری این پرنده تنها یکی در سال برای هر جفت زادآور است طبیعت بنیه زیادی برای جبران مرگ دالها و آسیب جمعیت این پرنده زیبا ندارد. از طرف دیگر گستره زیستی و زادآوری این پرنده بسیار محدود است. 

 

 

زیبائی این پرنده گزاف و اغراق نیست.

ذهن عامه مردم با شنیدن نام دال معطوف به جانوری می شود که از لاشه مانده تغذیه می کند و لاجرم متعفن و گندخوار است. اما اینطور نیست. حالا که دال مهمان قوشخانه من بوده است می توانم این را بگویم. حقیقت این است که دال بلافاصله بعد از مرگ طعمه سر و کله اش پیدا می شود و نمی گذارد لاشه فاسد شود. این پرنده هم مثل همه پرندگان شکاری و خیلی بهتر از بعضی از آنها مذاق دارد و بطور انتخابی از گوشت تازه و سالم استفاده می کند. معده اعجاب انگیزی هم ندارد. بلکه خیلی هم ضربه پذیر است. 

دال نمی تواند قطعه های بزرگ گوشت را مثل بعضی از عقابها فرو ببرد و با حرکتهای گردن و با قوه بلع بالا حجم زیادی از گوشت یا لاشه را پائین ببرد. دال هیچوقت گردنش را برای بلع گوشت تاب نمی دهد. دهانه گلویش هم باریک است. دال گوشت را ریز ریز و با سرعت از لاشه جدا کرده و با زبانش پائین می فرستد. دستگاه بلع دال موقع تحریک چشائی بزاق زیادی ترشح می کند و بلع گوشت بهمراه این آب آسان می شود. دال استخوان نمی خورد. بلکه می تواند به سرعت استخوانهای حتی یک جانور کوچک مثل خرگوش را از گوشت عاری کند. من برای گوشت دادن او خرگوش را پوست می کردم و در دست محکم نگه میداشتم و او درعرض چند دقیقه خرگوش را عاری از گوشت می کرد. او حتی می تواند نوکش را در حالی که سر خرگوش دست من است تا اعماق کله فرو ببرد و گوشتهای سر را بیرون بکشد. واقعاً یک مکانیزم کامل برای جدا کردن گوشت ازاستخوان است. بی دلیل نیست که مقدار گوشتی که دالهای افریقا مصرف می کنند به تنهائی از تمام گوشتهای شکار شده توسط شیرها، پلنگ ها، یوزها، کفتارها و سگهای وحشی بیشتر است. البته دال برعکس تصور عام و تصور خودم قبل از اینکه هرگز از دالی نگهداری کرده باشم نمی تواند چندین کیلو گوشت مصرف کند. جونیور (نام دال من) در یک وعده و در حالت گرسنگی نتوانست بیش از یک خرگوش و نیم معادل 1200 گرم گوشت خالص را ببلعد.  

 

 

 

   معده دال وقتی خوب سیر می شود در زیر گردن مثل کیسه لخت نمایان است.

دال دارای نوک بزرگ و گردن بلندی است. این دو خاصیت به او امکان می دهد که سرش را در حالتی که به گوشت نزدیک است در زوایای مختلف بچرخاند و با استفاده از زبان ریزه های گوشت را به دستگاه گوارش وارد کند. او اینکار را خیلی خوب انجام می دهد. منظره غذا خوردن دال خیلی شبیه به فیلمهائی است که دایناسورهای گوشت خوار را در حال دریدن و نفوذ کردن در لاشه شکار نشان می دهد. درست مانند دایناسورها دال هم با تکیه بر وزن زیاد خود با حرکات تند و مداوم سر و گردن لاشه را می درد. او از پاهایش برای نگهداشتن لاشه استفاده نمی کند و برای وارد آوردن نیرو به وزن خود تکیه می کند. اگر چه برای خوردن قطعات کوچک گوشت آمیخته به استخوان می تواند طعمه را با پنجه بگیرد، مفصل ساق را خم کند، روی ساقش بنشیند و گوشت را پیش رویش نگاهدارد. پنجه های دال واقعاً درشت اند اما ساختارآنها بیشتر برای تکیه کردن روی سطوح صاف است. اگر چه دال روی درخت هم لانه می گذارد اما با یک نگاه می توان فهمید که نشستنش روی شاخه و یا روی مچ دست خیلی مشکل خواهد بود. از همین بابت بود که من نتوانستم روی مچ نگهش دارم و عکس بگیرم.

 نوک دال خیلی قوی و برنده است و با یک حرکت تند می تواند یک پوست محکم مثل پوست شیر را بدرد. بهتر از هرپرنده شکاری دیگر. در مورد دالی که در قوشخانه من بود اگر در موقعیت نزدیک و ناراحت کننده ای قرار می گرفتم کسی که می بایست می ترسید من بودم. وقتی گردن به آن بلندی برای ضربه زدن دراز می شود و حتی یکی دو گام هم رو بجلو برداشته می شود با هیچ حرکت سریعی نمی توانم از مسیر منقارش فرار کنم.  

  با این حال موقع غذا خوردن مثل یک بچه دایناسور دنبالم راه می آید و برای گوشت روی پاهایش جست می زند.

وقتی این دال جوان به خانه ما آمد چهار روز تمام در کیسه گونی از اداره آتش فشانی تا گروههای حمایت از حیوانات، اداره محیط زیست، باغ وحش و دیگران در جریان بود و همه از نگهداری او سر باز زده بودند.  بالاخره بعد از ده روز نگهداری بهمراه تعدادی از علاقمندان به پرندگان شکاری این پرنده را به محل مناسبی برده و در شرایط خوب آزاد کردیم. پرواز مثل عقاب با ضربانهای بال شروع شد و بال زدن برای لحظاتی ادامه داشت. پروازدال بیشتر متکی بر جریان های هوای گرم رو به بالاست. جونیور خیلی زود به این جریانها پیوست و دراوج آسمان آبی ناپدید شد.

امیدوارم توانسته باشد به کلونی های نزدیک بپیوندد. 

 

 

 


 

 

حاشیه:

1.برای این دال بعضی ازحفاظت گران در کشورهای دیگر حاضر شدند پلاک شناسائی بفرستند، بدون اینکه نیاز به صرف وقت و اعتبار برای ایجاد هماهنگی باشد.

2. از زحمات آقای حسام احمدی نیا سیماب که دال از دست او بدستم رسید تشکر می کنم و همینطور بابت زحماتی که بعداً برای این دوست خوب و علاقمند بوجود آمد شرمنده ام.

3. به آن آقای همیار که در وظیفه خطیر آتش فشانی مشغول به خدمت اند هم اطمینان می دهم که این دال هیچکدام از سرنوشت های زیر را نداشته است:

اولا: توسط علاقمندان به پرندگان شکاری و محیط زیست کشته و تاکسیدرمی نشده.

دوماً از جانب مسئولان وظیفه شناس و دلسوز سازمان محیط زیست در یک عملیات ویژه و بموقع به باغ وحش تحویل نشده و باغ وحش دیگر مجبور نیست برای سربه نیست کردن این پرنده پرخور خودش را به زحمت بیاندازد و بهانه جور کند.

سوماً این دال به تاجران باز و پرندگان شکاری در آنسوی خلیج فارس فروخته نشده و در نتیجه تعداد بازهای شکاری آنها امسال یکی کمتر از آنی است که باید باشد.

نهایتاً اینکه این دال در مدت ده روزه اسارت مقدار معتنابهی گوشت کبوتر، قمری، خرگوش و دیگر گوشتها مقوی و با کیفیت را به مصرف رسانده و سعادت این دال در حال حاضر بسیار بیشتر از موارد فوق الذکر تأمین شده است. بنابراین ضمن اینکه از زحمت و حساسیت و عدم اطمینان این برادر علاقمند ابراز خشنودی می کنم صمیمانه ترین اطمینانها را هم به ایشان تقدیم می کنم و از ایشان درخواست می کنم از کاری که کرده اند احساس رضایت قلبی داشته باشند. 


[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 9:58 صبح ] [ سیاه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 61154